از ره این پرده فزون آمدی
|
|
لاجرم از پرده برون آمدی
|
دل که نه در پرده وداعش مکن
|
|
هر چه نه در پرده سماعش مکن
|
شعبده بازی که در این پرده هست
|
|
بر سرت این پرده به بازی نبست
|
دست جز این پرده به جائی مزن
|
|
خارج از این پرده نوائی مزن
|
بشنو از این پرده و بیدار شو
|
|
خلوتی پرده اسرار شو
|
جسمت را پاکتر از جان کنی
|
|
چونکه چهل روز به زندان کنی
|
مرد به زندان شرف آرد به دست
|
|
یوسف ازین روی به زندان نشست
|
قدر دل و پایه جان یافتن
|
|
جز به ریاضت نتوان یافتن
|
سیم طبایع به ریاضت سپار
|
|
زر طبیعت به ریاضت برآر
|
تا ز ریاضت به مقامی رسی
|
|
کت به کسی درکشد این ناکسی
|
توسنی طبع چو رامت شود
|
|
سکه اخلاص به نامت شود
|
عقل و طبیعت که ترا یار شد
|
|
قصه آهنگر و عطار شد
|
کاین ز تبش آینه رویت کند
|
|
وان ز نفس غالیه بویت کند
|
در بنه طبع نجات اندکیست
|
|
در قفص مرغ حیات اندکیست
|
هر چه خلاف آمد عادت بود
|
|
قافله سالار سعادت بود
|
سر ز هوا تافتن از سروریست
|
|
ترک هوا قوت پیغمبریست
|
گر نفسی نفس به فرمان تست
|
|
کفش بیاور که بهشت آن تست
|
از جرس نفس برآور غریو
|
|
بنده دین باش نه مزدور دیو
|
در حرم دین به حمایت گریز
|
|
تا رهی ازکش مکش رستخیز
|
زاتش دوزخ که چنان غالبست
|
|
بوی نبی شحنه بوطالبست
|