مقالت ششم در اعتبار موجودات

سرمه کش دیده نرگس صباست رنگرز جامه مس کیمیاست
تن چه بود ریزش مشتی گلست هم دل و هم دل که سخن با دلست
بنده دل باش که سلطان شوی خواجه عقل و ملک جان شوی
نرمی دل میطلبی نیفه‌وار نافه صفت تن بدرشتی سپار
ایکه ترابه ز خشن جامه نیست حکم بر ابریشم بادامه نیست
خوبی آهو ز خشن پوستیست رقش از آن نامزد دوستیست
مشک بود در خشن آرام گیر گردد پر کنده چو پو شد حریر
گر شکری با نفس تنگ ساز ور گهری با صدف سنگ ساز
گاه چو شب نعل سحرگاه باش گه چو سحر زخمه گه آه باش
بار عنا کش به شب قیرگون هر چه عنا بیش عنایت فزون
ز اهل وفا هرکه بجائی رسید بیشتر از راه عنائی رسید
نزل بلا عافیت انبیاست وانچه ترا عافیت آید بلاست
زخم بلا مرهم خودبینیست تلخی می مایه شیرینست
حارسی اژدرها گنج راست خازنی راحتها رنج راست
سرو شو از بند خود آزاد باش شمع شو از خوردن خود شاد باش
رنج ز فریاد بری ساحتست در عقب رنج رسی راحتست
چرخ نبندد گرهی بر سرت تا نگشاید گرهی دیگرت
در سفری کان ره آزادیست شحنه غم پیش رو شادیست