مقالت اول در آفرینش آدم

بی تو نشاطیش در اندام نی در ارمش یکنفس آرام نی
طاقت آن کار کیائی نداشت کز غم کار تو رهائی نداشت
گرمی گندم جگرش تافته چون دل گندم بدو بشکافته
ز آرزوی ما که شده نو بر او گندم خوردن به یکی جو بر او
او که چو گندم سر و پائی نداشت بی زمی و سنگ نوائی نداشت
تا نفکندند نرست آن امید تا نشکستند نشد رو سپید
گندم‌گون گشته ادیمش چو کاه یافته جودانه چو کیمخت ماه
چون جو و گندم شده خاک آزمای در غم تو ای جو گندم نمای
خوردن آن گندم نامردمش کرده برهنه چو دل گندمش
آنهمه خواری که ز بدخواه برد یکدلی گندمش از راه برد
گندم سخت از جگر افسردگیست خردی او مایه بی‌خردگیست
مردم چون خوردن او ساز کرد از سر تا پای دهن باز کرد
ای بتو سر رشته جان گم شده دام تو آن دانه گندم شده
قرص جوین میشکن و میشکیب تا نخوری گندم آدم فریب
پیک دلی پیرو شیطان مباش شیر امیری سگ دربان مباش
چرک نشاید ز ادیم تو شست تا نکنی توبه آدم نخست
عذر به آنرا که خطائی رسید کادم از آن عذر به جائی رسید
چون ز پی دانه هوسناک شد مقطع این مزرعه خاک شد
دید که در دانه طمع خام کرد خویشتن افکنده این دام کرد
آب رساند این گل پژمرده را زد بسر اندیب سراپرده را