بی تو نشاطیش در اندام نی
|
|
در ارمش یکنفس آرام نی
|
طاقت آن کار کیائی نداشت
|
|
کز غم کار تو رهائی نداشت
|
گرمی گندم جگرش تافته
|
|
چون دل گندم بدو بشکافته
|
ز آرزوی ما که شده نو بر او
|
|
گندم خوردن به یکی جو بر او
|
او که چو گندم سر و پائی نداشت
|
|
بی زمی و سنگ نوائی نداشت
|
تا نفکندند نرست آن امید
|
|
تا نشکستند نشد رو سپید
|
گندمگون گشته ادیمش چو کاه
|
|
یافته جودانه چو کیمخت ماه
|
چون جو و گندم شده خاک آزمای
|
|
در غم تو ای جو گندم نمای
|
خوردن آن گندم نامردمش
|
|
کرده برهنه چو دل گندمش
|
آنهمه خواری که ز بدخواه برد
|
|
یکدلی گندمش از راه برد
|
گندم سخت از جگر افسردگیست
|
|
خردی او مایه بیخردگیست
|
مردم چون خوردن او ساز کرد
|
|
از سر تا پای دهن باز کرد
|
ای بتو سر رشته جان گم شده
|
|
دام تو آن دانه گندم شده
|
قرص جوین میشکن و میشکیب
|
|
تا نخوری گندم آدم فریب
|
پیک دلی پیرو شیطان مباش
|
|
شیر امیری سگ دربان مباش
|
چرک نشاید ز ادیم تو شست
|
|
تا نکنی توبه آدم نخست
|
عذر به آنرا که خطائی رسید
|
|
کادم از آن عذر به جائی رسید
|
چون ز پی دانه هوسناک شد
|
|
مقطع این مزرعه خاک شد
|
دید که در دانه طمع خام کرد
|
|
خویشتن افکنده این دام کرد
|
آب رساند این گل پژمرده را
|
|
زد بسر اندیب سراپرده را
|