اول کاین عشق پرستی نبود
|
|
در عدم آوازه هستی نبود
|
مقبلی از کتم عدم ساز کرد
|
|
سوی وجود آمد و در باز کرد
|
بازپسین طفل پری زادگان
|
|
پیشترین بشری زادگان
|
آن به خلافت علم آراسته
|
|
چون علم افتاده و برخاسته
|
علم آدم صفت پاک او
|
|
خمر طینه شرف خاک او
|
آن به گهر هم کدر و هم صفی
|
|
هم محک و هم زر و هم صیرفی
|
شاهد نو فتنه افلاکیان
|
|
نو خط فرد آینه خاکیان
|
یاره او ساعد جان را نگار
|
|
ساعدش از هفت فلک یارهدار
|
آن ز دو گهواره برانگیخته
|
|
مغز دو گوهر بهم آمیخته
|
پیشکش خلعت زندانیان
|
|
محتسب و ساقی روحانیان
|
سر حد خلقت شده بازار او
|
|
بکری قدرت شده در کار او
|
طفل چهل روزه کژ مژ زبان
|
|
پیر چهل ساله بر او درس خوان
|
خوب خطی عشق نبشت آمده
|
|
گلبنی از باغ بهشت آمده
|
نوری ازان دیده که بیناترست
|
|
مرغی ازان شاخ که بالاترست
|
زو شده مرغان فلک دانه چین
|
|
زان همه را آمده سر بر زمین
|
و او بیکی دانه ز راه کرم
|
|
حله در انداخته و حلیه هم
|
آمده در دام چنین دانهای
|
|
کمتر از آوازه شکرانهای
|
زان به دعاها بوجود آمده
|
|
جمله عالم به سجود آمده
|
بر در آن قبله هر دیدهای
|
|
سهو شده سجده شوریدهای
|
گشته گل افشان وی از هشت باغ
|
|
بر همه گلبرگ و بر ابلیس داغ
|