خلوت اول در پرورش دل

هندوک لاله و ترک سمن سهل عرب بود و سهیل یمن
زورق باغ از علم سرخ و زرد پنجره‌ها ساخته از لاجورد
آب ز نرمی شده قاقم نمای طرفه بود قاقم سنجاب سای
شاخ ز نور فلک انگیخته در قدم سایه درم ریخته
سایه سخن گو بلب آفتاب زنده شده ریگ ز تسبیح آب
نسترن از بوسه سنبل به زخم از مژه غنچه لب گل به زخم
ترکش خیری تهی از تیر خار گاه سپر خواسته گه زینهار
سحر زده بید، به لرزه تنش مجمر لاله شده دود افکنش
خواست پریدن چمن از چابکی خواست چکیدن سمن از نارکی
نی به شکر خنده برون آمده زرده گل نعل به خون آمده
آنگل خودرای که خودروی بود از نفس باد سخن گوی بود
سبزتر از برگ ترنج آسمان آمده نارنج به دست آن زمان
چون فلک آنجا علم آراسته سبزه بکشتیش بدر خواسته
هر گره از رشته آن سبز خوان جان زمین بود و دل آسمان
اختر سرسبز مگر بامداد گفت زمین را که سرت سبز باد
یا فلک آنجا گذر آورده‌بود سبزه به بیجاده گرو کرده‌بود
چشمه درفشنده‌تر از چشم حور تا برد از چشمه خورشید نور
سبزه بر آن چشمه وضو ساخته شکر وضو کرده و پرداخته
مرغ ز گل بوی سلیمان شنید ناله داودی از آن برکشید
چنگل دراج به خون تذرو سلسله آویخته در پای سرو