گرچه همه مملکتی خوار نیست
|
|
یار طلب کن که به از یار نیست
|
هست ز یاری همه را ناگزیر
|
|
خاصه ز یاری که بود دستگیر
|
این دو سه یاری که تو داری ترند
|
|
خشکتر از حلقه در بر درند
|
دست درآویز به فتراک دل
|
|
آب تو باشد که شوی خاک دل
|
چون ملکالعرش جهان آفرید
|
|
مملکت صورت و جان آفرید
|
داد به ترتیب ادب ریزشی
|
|
صورت و جان را به هم آمیزشی
|
زین دو هم آگوش دل آمد پدید
|
|
آن خلفی کو به خلافت رسید
|
دل که بر او خطبه سلطانیست
|
|
اکدش جسمانی و روحانیست
|
نور ادیمت ز سهیل دلست
|
|
صورت و جان هر دو طفیل دلست
|
چون سخن دل به دماغم رسید
|
|
روغن مغزم به چراغم رسید
|
گوش در این حلقه زبان ساختم
|
|
جان هدف هاتف جان ساختم
|
چرب زبان گشتم از آن فربهی
|
|
طبع ز شادی پر و از غم تهی
|
ریختم از چشمه چشم آب سرد
|
|
کاتش دل آب مرا گرم کرد
|
دست برآوردم از آن دست بند
|
|
راه زنان عاجز و من زورمند
|
در تک آنراه دو منزل شدم
|
|
تا به یکی تک به در دل شدم
|
من سوی دل رفته و جان سوی لب
|
|
نیمه عمرم شده تا نیمشب
|
بر در مقصوره روحانیم
|
|
گوی شده قامت چوگانیم
|
گوی به دست آمده چوگان من
|
|
دامن من گشته گریبان من
|
پای ز سر ساخته و سر ز پای
|
|
گوی صفت گشته و چوگان نمای
|
کار من از دست و من از خود شده
|
|
صد ز یکی دیده یکی صد شده
|