در خم این خم که کبودی خوشست
|
|
قصه دل گو که سرودی خوشست
|
دور شو از راهزنان حواس
|
|
راه تو دل داند دل را شناس
|
عرش روانی که ز تن رستهاند
|
|
شهپر جبریل به دل بستهاند
|
وانکه عنان از دو جهان تافتست
|
|
قوت ز دیواره دل یافتست
|
دل اگر این مهره آب و گلست
|
|
خر هم از اقبال تو صاحبدلست
|
زنده به جان خود همه حیوان بود
|
|
زنده به دل باش که عمر آن بود
|
دیده و گوش از غرض افزونیند
|
|
کارگر پرده بیرونیند
|
پنبه درآکنده چو گل گوش تو
|
|
نرگس چشم آبله هوش تو
|
نرگس و گل را چه پرستی به باغ
|
|
ای ز تو هم نرگس و هم گل به داغ
|
دیده که آیینه هر ناکسست
|
|
آتش او آب جوانی بسست
|
طبع که باعقل بدلالگیست
|
|
منتظر نقد چهل سالگیست
|
تا به چهل سال که بالغ شود
|
|
خرج سفرهاش مبالغ شود
|
یار کنون بایدت افسون مخوان
|
|
درس چهل سالگی اکنون مخوان
|
دست برآور ز میان چاره جوی
|
|
این غم دل را دل غمخواره جوی
|
غم مخور البته که غمخوار هست
|
|
گردن غم بشکن اگر یار هست
|
بی نفسی را که زبون غمست
|
|
یاری یاران مددی محکمست
|
چون نفسی گرم شود با دو کس
|
|
نیست شود صد غم از آن یک نفس
|
صبح نخستین چو نفس برزند
|
|
صبح دوم بانگ بر اختر زند
|
پیشترین صبح به خواری رسد
|
|
گرنه پسین صبح بیاری رسد
|
از تو نیاید بتوی هیچکار
|
|
یار طلب کن که برآید ز یار
|