در مقام و مرتبت این نامه

با فلک آنشب که نشینی بخوان پیش من افکن قدری استخوان
کاخر لاف سگیت می‌زنم دبدبه بندگیت می‌زنم
از ملکانی که وفا دیده‌ام بستن خود بر تو پسندیده‌ام
خدمتم آخر به وفائی کشد هم سر این رشته به جائی کشد
گرچه بدین درگه پایندگان روی نهادند ستایندگان
پیش نظامی به حساب ایستند او دگرست این دگران کیستند
من که درین منزلشان مانده‌ام مرحله پیش ترک رانده‌ام
تیغ ز الماس زبان ساختم هر که پس آمد سرش انداختم
تیغ نظامی که سر انداز شد کند نشد گرچه کهن ساز شد
گرچه خود این پایه بیهمسریست پای مرا هم سر بالاتریست
اوج بلندست در او می‌پرم باشد کز همت خود برخورم
تا مگر از روشنی رای تو سر نهم آنجا که بود پای تو
گرد تو گیرم که به گردون رسم تا نرسانی تو مرا چون رسم
بود بسیجم که در این یک دو ماه تازه کنم عهد زمین بوس شاه
گرچه درین حلقه که پیوسته‌اند راه برون آمدنم بسته‌اند
پیش تو از بهر فزون آمدن خواستم از پوست برون آمدن
باز چو دیدم همه ره شیر بود پیش و پسم دشنه و شمشیر بود
لیک درین خطه شمشیر بند بر تو کنم خطبه به بانگ بلند
آب سخن بر درت افشانده‌ام ریگ منم این که به جا مانده‌ام
ذره صفت پیش تو ای آفتاب باد دعای سحرم مستجاب