خطاب زمین بوس

هست سر تیغ تو بالای تاج از ملکان چون نستانی خراج
تختبر آن سر که برو پای تست بختور آندل که در او جای تست
جغد به دور تو همائی کند سر که رسد پیش تو پائی کند
منکر معروف هدایت شده از تو شکایت به شکایت شده
در سم رخشت که زمین راست بیخ خصم تو چون نعل شده چار میخ
هفت فلک با گهرت حقه‌ای هشت بهشت از علمت شقه‌ای
هر که نه در حکم تو باشد سرش بر سرش افسار شود افسرش
در همه فن صاحب یک فن توئی جان دو عالم به یکی تن توئی
گوش سخارا ادب آموز کن شمع سخن را نفس افروز کن
خلعت گردون به غلامی فرست بوی قبولی به نظامی فرست
گرچه سخن فربه و جان پرورست چونکه به خوان تو رسد لاغرست
بی گهر و لعل شد این بحر و کان گوهرش از کف ده و لعل از دهان
وانکه حسود است بر او بیدریغ لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ
چون فلکت طالع مسعود داد عاقبت کار تو محمود باد
ساخته و سوخته در راه تو ساخته من سوخته بدخواه تو
فتح تو سر چون علم افراخته خصم تو سر چون قلم انداخته