هست سر تیغ تو بالای تاج
|
|
از ملکان چون نستانی خراج
|
تختبر آن سر که برو پای تست
|
|
بختور آندل که در او جای تست
|
جغد به دور تو همائی کند
|
|
سر که رسد پیش تو پائی کند
|
منکر معروف هدایت شده
|
|
از تو شکایت به شکایت شده
|
در سم رخشت که زمین راست بیخ
|
|
خصم تو چون نعل شده چار میخ
|
هفت فلک با گهرت حقهای
|
|
هشت بهشت از علمت شقهای
|
هر که نه در حکم تو باشد سرش
|
|
بر سرش افسار شود افسرش
|
در همه فن صاحب یک فن توئی
|
|
جان دو عالم به یکی تن توئی
|
گوش سخارا ادب آموز کن
|
|
شمع سخن را نفس افروز کن
|
خلعت گردون به غلامی فرست
|
|
بوی قبولی به نظامی فرست
|
گرچه سخن فربه و جان پرورست
|
|
چونکه به خوان تو رسد لاغرست
|
بی گهر و لعل شد این بحر و کان
|
|
گوهرش از کف ده و لعل از دهان
|
وانکه حسود است بر او بیدریغ
|
|
لعل ز پیکان ده و گوهر ز تیغ
|
چون فلکت طالع مسعود داد
|
|
عاقبت کار تو محمود باد
|
ساخته و سوخته در راه تو
|
|
ساخته من سوخته بدخواه تو
|
فتح تو سر چون علم افراخته
|
|
خصم تو سر چون قلم انداخته
|