هم تو «فلک طرح» درانداختی
|
|
سایه بر این کار برانداختی
|
مهر شد این نامه به عنوان تو
|
|
ختم شد این خطبه به دوران تو
|
خیز و به از چرخ مداری بکن
|
|
او نکند کار تو کاری بکن
|
خط فلک خطه میدان تست
|
|
گوی زمین در خم چوگان تست
|
تا زعدم گرد فنا برنخاست
|
|
میتک و میتاز که میدان تراست
|
کیست فنا کاب ز جامت برد
|
|
یا عدم سفله که نامت برد
|
پای عدم در عدم آواره کن
|
|
دست فنا را به فنا پاره کن
|
ای نفست نطق زبان بستگان
|
|
مرهم سودای جگر خستگان
|
عقل به شرع تو ز دریای خون
|
|
کشتی جان برد به ساحل درون
|
قبله نه چرخ به کویت دراست
|
|
عبهر شش روزه به مویت دراست
|
ملک چو مویت همه درهم شود
|
|
گر سر موئی زسرت کم شود
|
بی قلم از پوست برون خوان توئی
|
|
بی سخن از مغز درون دان توئی
|
زان بزد انگشت تو بر حرف پای
|
|
تا نشود حرف تو انگشت سای
|
حرف همه خلق شد انگشت رس
|
|
حرف تویی زحمت انگش کس
|
پست شکر گشت غبار درت
|
|
پسته و عناب شده شکرت
|
یک کف پست تو به صحرای عشق
|
|
برگ چهل روزه تماشای عشق
|
تازهترین صبح نجاتی مرا
|
|
خاک توام کاب حیاتی مرا
|
خاک تو خود روضه جان منست
|
|
روضه تو جان و جهان منست
|
خاک تو در چشم نظامی کشم
|
|
غاشیه بر دوش غلامی کشم
|
بر سر آنروضه چون جان پاک
|
|
خیزم چون باد و نشینم چو خاک
|