نعت چهارم

هم تو «فلک طرح» درانداختی سایه بر این کار برانداختی
مهر شد این نامه به عنوان تو ختم شد این خطبه به دوران تو
خیز و به از چرخ مداری بکن او نکند کار تو کاری بکن
خط فلک خطه میدان تست گوی زمین در خم چوگان تست
تا زعدم گرد فنا برنخاست می‌تک و می‌تاز که میدان تراست
کیست فنا کاب ز جامت برد یا عدم سفله که نامت برد
پای عدم در عدم آواره کن دست فنا را به فنا پاره کن
ای نفست نطق زبان بستگان مرهم سودای جگر خستگان
عقل به شرع تو ز دریای خون کشتی جان برد به ساحل درون
قبله نه چرخ به کویت دراست عبهر شش روزه به مویت دراست
ملک چو مویت همه درهم شود گر سر موئی زسرت کم شود
بی قلم از پوست برون خوان توئی بی سخن از مغز درون دان توئی
زان بزد انگشت تو بر حرف پای تا نشود حرف تو انگشت سای
حرف همه خلق شد انگشت رس حرف تویی زحمت انگش کس
پست شکر گشت غبار درت پسته و عناب شده شکرت
یک کف پست تو به صحرای عشق برگ چهل روزه تماشای عشق
تازه‌ترین صبح نجاتی مرا خاک توام کاب حیاتی مرا
خاک تو خود روضه جان منست روضه تو جان و جهان منست
خاک تو در چشم نظامی کشم غاشیه بر دوش غلامی کشم
بر سر آنروضه چون جان پاک خیزم چون باد و نشینم چو خاک