شمسه نه مسند هفت اختران
|
|
ختم رسل خاتم پیغمبران
|
احمد مرسل که خرد خاک اوست
|
|
هر دو جهان بسته فتراک اوست
|
تازهترین سنبل صحرای ناز
|
|
خاصهترین گوهر دریای راز
|
سنبل او سنبله روز تاب
|
|
گوهر او لعل گر آفتاب
|
خنده خوش زان نزدی شکرش
|
|
تا نبرد آب صدف گوهرش
|
گوهر او چون دل سنگی نخست
|
|
سنگ چرا گوهر او را شکست
|
کرد جدا سنگ ملامت گرش
|
|
گوهری از رهگذر گوهرش
|
یافت فراخی گهر از درج تنگ
|
|
نیست عجب زادن گوهر ز سنگ
|
آری از آنجا که دل سنگ بود
|
|
خشکی سوداش در آهنگ بود
|
کی شدی این سنگ مفرح گزای
|
|
گر نشدی درشکن و لعلسای
|
سیم دیت بود مگر سنگ را
|
|
کامد و خست آن دهن تنگ را
|
هر گهری کز دهن سنگ خاست
|
|
با لبش از جمله دندان بهاست
|
گوهر سنگین که زمین کان اوست
|
|
کی دیت گوهر دندان اوست
|
فتح بدندان دیتش جان کنان
|
|
از بن دندان شده دندان کنان
|
چون دهن از سنگ بخونابه شست
|
|
نام کرم کرد بخود بر درست
|
از بن دندان سر دندان گرفت
|
|
داد بشکرانه کم آن گرفت
|
زارزوی داشته دندان گذاشت
|
|
کز دو جهان هیچ بدندان نداشت
|
در صف ناورد گه لشکرش
|
|
دست علم بود و زبان خنجرش
|
خنجر او ساخته دندان نثار
|
|
خوش نبود خنجر دندانهدار
|
اینهمه چه؟ تا کرمش بنگرند
|
|
خار نهند از گل او برخورند
|