نیم شبی کان ملک نیمروز
|
|
کرد روان مشعل گیتی فروز
|
نه فلک از دیده عماریش کرد
|
|
زهره و مه مشعله داریش کرد
|
کرد رها در حرم کاینات
|
|
هفت خط و چار حد و شش جهات
|
روز شده با قدمش در وداع
|
|
زامدنش آمده شب در سماع
|
دیده اغیار گران خواب گشت
|
|
کو سبک از خواب عنان تاب گشت
|
با قفس قالب ازین دامگاه
|
|
مرغ دلش رفته به آرامگاه
|
مرغ پر انداخته یعنی ملک
|
|
خرقه در انداخته یعنی فلک
|
مرغ الهیش قفس پر شده
|
|
قالبش از قلب سبکتر شده
|
گام به گام او چو تحرک نمود
|
|
میل به میلش به تبرک ربود
|
چون دو جهان دیده بر او داشتند
|
|
سر ز پی سجده فرو داشتند
|
پایش ازان پایه که سر پیش داشت
|
|
مرحله بر مرحله صد بیش داشت
|
رخش بلند آخورش افکند پست
|
|
غاشیه را بر کتف هر که هست
|
بحر زمین کان شد و او گوهرش
|
|
برد سپهر از پی تاج سرش
|
گوهر شب را به شب عنبرین
|
|
گاو فلک برد ز گاو زمین
|
او ستده پیشکش آن سفر
|
|
از سرطان تاج و زجوزا کمر
|
خوشه کزو سنبلتر ساخته
|
|
سنبله را بر اسد انداخته
|
تا شب او را چه قدر قدر هست
|
|
زهره شب سنج ترازو به دست
|
سنگ ورا کرده ترازو سجود
|
|
زانکه به مقدار ترازو نبود
|
ریخته نوش از دم سیسنبری
|
|
بر دم این عقرب نیلوفری
|
چون ز کمان تیر شکر زخمه ریخت
|
|
زهر ز بزغاله خوانش گریخت
|