همه ساله شهزاده تیزهوش
|
|
به جز علم را ره ندادی به گوش
|
به باریک بینی چو بشتافتی
|
|
سخنهای باریک دریافتی
|
ارسطو که همدرس شهزاده بود
|
|
به خدمتگری دل به دو داده بود
|
هر آنچ از پدر مایه اندوختی
|
|
گزارش کنان دروی آموختی
|
چو استاد دانا به فرهنگ ورای
|
|
ملک زاده را دید بر گنج پای
|
به تعلیم او بیشتر برد رنج
|
|
که خوشدل کند مرد را پاس گنج
|
چو منشور اقبال او خواند پیش
|
|
درو بست عنوان فرزند خویش
|
به روزی که طالع پذیرنده بود
|
|
نگین سخن مهر گیرنده بود
|
به شهزاده بسپرد فرزند را
|
|
به پیمان در افزود سوگند را
|
که چون سر براری به چرخ بلند
|
|
ز مکتب به میدان جهانی سمند
|
سر دشمنان بر زمین آوری
|
|
جهان زیر مهر نگین آوری
|
همایون کنی تخت را زیر تاج
|
|
فرستندت از هفت کشور خراج
|
بر آفاق کشور خدائی کنی
|
|
جهان در جهان پادشائی کنی
|
به یاد آری این درس و تعلیم را
|
|
پرستش نسازی زر و سیم را
|
نظر بر نداری ز فرزند من
|
|
به جای آوری حق پیوند من
|
به دستوری او شوی شغل سنج
|
|
که دستور دانا به از تیغ و گنج
|
تو را دولت او را هنر یاور است
|
|
هنرمند با دولتی در خور است
|
هنر هر کجا یافت قدری تمام
|
|
به دولت خدائی برآورد نام
|
همان دولتی کارجمندی گرفت
|
|
ز رای بلندان بلندی گرفت
|
چو خواهی که بر مه رسانی سریر
|
|
ازین نردبان باشدت ناگزیر
|