نیندیشد اندیشه افزون ازین
|
|
تو هستی نه این بلکه بیرون ازین
|
بر آن دارم ای مصلحت خواه من
|
|
که باشد سوی مصلحت راه من
|
رهی پیشم آور که فرجام کار
|
|
تو خشنود باشی و من رستگار
|
جز این نیستم چارهای در سرشت
|
|
که سر برنگردانم از سرنوشت
|
نویسم خطی زین نیایشگری
|
|
مسجل به امضای پیغمبری
|
گواهی درو از که؟ از چار یار
|
|
که صد آفرین باد بر هر چهار
|
نگهدارم آن خط خونی رهان
|
|
چو تعویذ بر بازوی خود نهان
|
در آن داوریگاه چون تیغ تیز
|
|
که هم رستخیز است و هم رسته خیز
|
چو پران شود نامهها سوی مرد
|
|
من آن نامه را بر گشایم نورد
|
نمایم که چون حکم رانی درست
|
|
بر این حکم ران وان دیگر حکم تست
|
امیدم به تو هست از اندازه بیش
|
|
مکن ناامیدم ز درگاه خویش
|
ز خود گر چه مرکب برون راندهام
|
|
به راه تو در نیمره ماندهام
|
فرود آر مهدم به درگاه خویش
|
|
مگردان سر رشته از راه خویش
|
ز من کاهش و جان فزون ز تو
|
|
نشان جستن از من نمودن ز تو
|
چو بازار من بی من آراستی
|
|
بدان رسم و آیین که میخواستی
|
ز رونق مبر نقش آرایشم
|
|
نصیبی ده از گنج بخشایشم
|
چه خواهی ز من با چنین بود سست
|
|
همان گیر نابوده بودن نخست
|
مرا چون نظر بر من انداختی
|
|
مزن مقرعه چون که بنواختی
|
تو دادی مرا پایگاه بلند
|
|
توام دست گیر اندرین پای بند
|
چو دادیم ناموس نام آوران
|
|
بده دادم ای داور داوران
|