در ختم کتاب و دعای علاء الدین کرپ ارسلان

چون فروزنده شد به عکس و عیار نقد این گنجه خیز رومی کار
نام شاهنشهی برو بستم کاب گیرد ز نقش او دستم
شاه رومی قبای چینی تاج جزیتش داده چین و روم خراج
یافته از ره اصول و فروع بخت ایشوع و رای بختیشوع
بر زمین بوسش آسمان بر پای و آفرینش ز جاه او بر جای
در نظامی که آسمان دارد اجری مملکت دو نان دارد
زان مروت که بوی مشک دهد للتر چو خاک خشک دهد
از زمین تا اثیر درد و کفست صافی او شد که مایه شرفست
در ذهب دادنش به سائل خویش زر مصری ز ریگ مکی بیش
تیغش آن کرده در صلابت سنگ کاتش تیز با تراش خدنگ
بید برگش به نوک موی شکاف نافه کوه را فکنده ز ناف
درعش از دست صبح نیزه گشای نیزش از درع ماه حلقه ربای
شش جهت بر قبای او زرهی هفت چرخ از کمند او گرهی
ای نظامی امیدوار به تو نظم دوران روزگار به تو
زمی از قدرت آسمان داند و آسمانت هم آسمان خواند
دور و نزدیگ چون در آب سپهر تیز و آهسته چون در آینه مهر
قائم عهد عالمی به درست قائم نامده فکنده‌ی تست
با همه چون ملک بر آمده‌ای وز همه چون فلک سر آمده‌ای
این چنین نامه بر تو شاید بست کز تو جای بلند نامی هست
چونکه شد لعل بسته بر تاجش بر تو بستم ز بیم تاراجش