آمد افسانه تا به سیمبری
|
|
شهد در شیر و شیر در شکری
|
دلفریبی که چون سخن گفتی
|
|
مرغ و ماهی بران سخن خفتی
|
برگشاد از عقیق چشمه نوش
|
|
عاشقانه برآورید خروش
|
گفت شیرین سخن جوانی بود
|
|
کز ظریفی شکرستانی بود
|
عیسیی گاه دانش آموزی
|
|
یوسفی وقت مجلس افروزی
|
آگه از علم و از کفایت نیز
|
|
پارسائیش بهتر از همه چیز
|
داشت باغی به شکل باغ ارم
|
|
باغها گرد باغ او چو حرم
|
خاکش از بوی خوش عبیر سرشت
|
|
میوههایش چو میوههای بهشت
|
همه دل بود چون میانه نار
|
|
همه گل بود بی میانجی خار
|
تیز خاری که در گلستان بود
|
|
از پی چشم زخم بستان بود
|
آب در زیر سروهای جوان
|
|
سبزه در گرد آبهای روان
|
مرغ در مرغ برکشیده نوا
|
|
ارغنون بسته در میان هوا
|
سرو بن چون زمردین کاخی
|
|
قمریی بر سریر هر شاخی
|
زیر سروش که پای در گل بود
|
|
به نوا داده هرکه را دل بود
|
برکشیده ز خط پرگارش
|
|
چار مهره به چار دیوارش
|
از بناهای برکشیده به ماه
|
|
چشم بد را نبود در وی راه
|
در تمنای آنچنان باغی
|
|
بر دل هر توانگری داغی
|
مرد هر هفتهای ز راه فراغ
|
|
به تماشا شدی به دیدن باغ
|
سرو پیراستی سمن کشتی
|
|
مشک سودی و عنبر آغشتی
|
تازه کردی به دست نرگس جام
|
|
سبزه را دادی از بنفشه پیام
|