روز آدینه کاین مقرنس بید | خانه را کرد از آفتاب سپید | |
شاه با زیور سپید به ناز | شد سوی گنبد سپید فراز | |
زهره بر برج پنجم اقلیمش | پنج نوبت زنان به تسلیمش | |
تا نزد بر ختن طلایه زنگ | شه ز شادی نکرد میدان تنگ | |
چون شب از سرمه فلک پرورد | چشم ماه و ستاره روشن کرد | |
شاه ازان جان نواز دل داده | شب نشین سپیدهدم زاده | |
خواست تا از صدای گنبد خویش | آرد آواز ارغنونش پیش | |
پس ازان کافرینی آن دلبند | خواند بر تاج و بر سریر بلند | |
وان دعاها که دولت افزاید | وانچنان تاج و تخت را شاید | |
گفت شه چون ز بهر طبیعت خواست | آنچه از طبیعت من آید راست |
□
مادرم گفت و او زنی سره بود | پیرهزن گرگ باشد او بره بود | |
کاشنائی مرا ز همزادان | برد مهمان که خانش آبادان | |
خوانی آراسته نهاد به پیش | خوردهائی چه گویم از حد بیش | |
بره و مرغ و زیربای عراق | گردها و کلیچها و رقاق | |
چند حلوا که آن نبودش نام | برخی از پسته برخی از بادام | |
میوههای لطیف طبع فریب | از ری انگور و از سپاهان سیب | |
بگذر از نار نقل مستان بود | خود همه خانه نار پستان بود | |
چون به اندازه زان خورش خوردیم | به می آهنگ پرورش کردیم | |
درهم آمیختیم خنداخند | من و چون من فسانه گوئی چند | |
هرکسی سرگذشتی از خود گفت | یکی از طاق و دیگری از جفت |