چارشنبه که از شکوفه مهر | گشت پیروزهگون سواد سپهر | |
شاه را شد ز عالم افروزی | جامه پیروزهگون ز پیروزی | |
شد به پیروزه گنبد از سر ناز | روز کوتاه بود و قصه دراز | |
زلف شب چون نقاب مشکین بست | شه ز نقابی نقیبان رست | |
خواست تا بانوی فسانه سرای | آرد آیین بانوانه به جای | |
گوید از راه عشقبازی او | داستانی به دلنوازی او | |
غنچه گل گشاد سرو بلند | بست بر برگ گل شمامه قند | |
گفت کای چرخ بنده فرمانت | واختر فرخ آفرین خوانت | |
من و بهتر ز من هزار کنیز | از زمین بوسی تو گشته عزیز | |
زشت باشد که پیش چشمه نوش | درگشاید دکان سرکهفروش | |
چون ز فرمان شاه نیست گزیر | گویم ار شه بود صداع پذیر |
□
بود مردی به مصر ماهان نام | منظری خوبتر ز ماه تمام | |
یوسف مصریان به زیبائی | هندوی او هزار یغمائی | |
جمعی از دوستان و همزادان | گشته هریک به روی او شادان | |
روزکی چند زیر چرخ کبود | دل نهادند بر سماع و سرود | |
هریک از بهر آن خجسته چراغ | کرده مهمانیی به خانه و باغ | |
روزی آزادهای بزرگ نه خرد | آمد او را به باغ مهمان برد | |
بوستانی لطیف و شیرین کار | دوستان زو لطیفتر صدبار | |
تا شب آنجا نشاط میکردند | گاه می گاه میوه میخوردند | |
هر زمان از نشاط پرورشی | هردم از گونه دگر خورشی |