چونکه روز دوشنبه آمد شاه | چتر سرسبز برکشید به ماه | |
شد برافروخته چو سبز چراغ | سبز در سبز چون فرشته باغ | |
رخت را سوی سبز گنبد برد | دل به شادی و خرمی بسپرد | |
چون برین سبزه زمردوار | باغ انجم فشاند برگ بهار | |
زان خردمند سرو سبز آرنگ | خواست تا از شکر گشاید تنگ | |
پری آنگه که برده بود نماز | بر سلیمان گشاد پرده راز | |
گفت کایجان ما به جان تو شاد | همه جانها فدای جان تو باد | |
خانه دولتست خرگاهت | تاج و تخت آستان درگاهت | |
تاج را سربلندی از سر تست | بخت را پایگاهی از در تست | |
گوهرت عقد مملکت را تاج | همه عالم به درگهت محتاج | |
چون دعا گفت بر سریر بلند | برگشاد از عقیق چشمه قند |
□
گفت شخصی عزیز بود به روم | خوب و خوشدل چو انگبین در موم | |
هرچه باید در آدمی ز هنر | داشت آن جمله نیکوی بر سر | |
با چنان خوبی و خردمندی | بود میلش به پاک پیوندی | |
مردمان در نظر نشاندندش | بشر پرهیزگار خواندندش | |
میخرامید روزی از سر ناز | در رهی خالی از نشیب و فراز | |
بر رهش عشق ترکتازی کرد | فتنه با عقل دستیازی کرد | |
پیکری دید در لفافه خام | چون در ابر سیاه ماه تمام | |
فارغ از بشر میگذشت به راه | باد ناگه ربود برقع ماه | |
فتنه را باد رهنمون آمد | ماه از ابر سیه برون آمد |