نشستن بهرام روز یکشنبه در گنبد زرد و افسانه گفتن دختر پادشاه اقلیم دوم

چاره آن شد که چار و ناچارش مهربانی بود سزاوارش
چندگونه کنیز خوب خرید خدمت کس سزای خویش ندید
هریکی تا به هفته کم و بیش پای بیرون نهادی از حد خویش
سر برافراختی به خاتونی خواستی گنجهای قارونی
بود در خانه کوژپشتی پیر زنی از ابلهان ابله گیر
هر کنیزی که شه خریدی زود پیره‌زن در گزاف دیدی سود
خواندی آن نو خریده را از ناز بانوی روم و نازنین طراز
چون کنیز آن غرور دیدی پیش باز ماندی ز رسم خدمت خویش
ای بسا بوالفضول کز یاران آورد کبر در پرستاران
منجنیقی بود به زیور و زیب خانه ویران کن عیال فریب
شاه چندان که جهد بیش نمود یک کنیزک به جای خویش نبود
هرکه را جامه‌ای ز مهر بدوخت چونکه بد مهر دید باز فروخت
شاه بس کز کنیزکان شد دور به کنیزک فروش شد مشهور
از برون هر کسی حسابی ساخت کس درون حساب را نشناخت
شه ز بس جستجوی تافته شد بی‌مرادی که باز یافته شد
نه ز بی‌طالعی به زن بشتافت نه کنیزی چنانکه باید یافت
دست از آلوده دامنان می‌شست پاک دامن جمیله‌ای می‌شست
تا یکی روز مرد برده فروش برده خر شاه را رساند به گوش
کامد است از بهار خانه چین خواجه‌ای با هزار حورالعین
دست ناکرده چندگونه کنیز خلخی دارد و ختائی نیز