چاره آن شد که چار و ناچارش
|
|
مهربانی بود سزاوارش
|
چندگونه کنیز خوب خرید
|
|
خدمت کس سزای خویش ندید
|
هریکی تا به هفته کم و بیش
|
|
پای بیرون نهادی از حد خویش
|
سر برافراختی به خاتونی
|
|
خواستی گنجهای قارونی
|
بود در خانه کوژپشتی پیر
|
|
زنی از ابلهان ابله گیر
|
هر کنیزی که شه خریدی زود
|
|
پیرهزن در گزاف دیدی سود
|
خواندی آن نو خریده را از ناز
|
|
بانوی روم و نازنین طراز
|
چون کنیز آن غرور دیدی پیش
|
|
باز ماندی ز رسم خدمت خویش
|
ای بسا بوالفضول کز یاران
|
|
آورد کبر در پرستاران
|
منجنیقی بود به زیور و زیب
|
|
خانه ویران کن عیال فریب
|
شاه چندان که جهد بیش نمود
|
|
یک کنیزک به جای خویش نبود
|
هرکه را جامهای ز مهر بدوخت
|
|
چونکه بد مهر دید باز فروخت
|
شاه بس کز کنیزکان شد دور
|
|
به کنیزک فروش شد مشهور
|
از برون هر کسی حسابی ساخت
|
|
کس درون حساب را نشناخت
|
شه ز بس جستجوی تافته شد
|
|
بیمرادی که باز یافته شد
|
نه ز بیطالعی به زن بشتافت
|
|
نه کنیزی چنانکه باید یافت
|
دست از آلوده دامنان میشست
|
|
پاک دامن جمیلهای میشست
|
تا یکی روز مرد برده فروش
|
|
برده خر شاه را رساند به گوش
|
کامد است از بهار خانه چین
|
|
خواجهای با هزار حورالعین
|
دست ناکرده چندگونه کنیز
|
|
خلخی دارد و ختائی نیز
|