شاه را این شنیده سخت آمد
|
|
تبر تیز بر درخت آمد
|
دل بدان ماه بیمدارا کرد
|
|
کینه خویش آشکارا کرد
|
پادشاهان که کینه کش باشند
|
|
خون کنند آن زمان که خوش باشند
|
با چه آهو که اسب زین نکنند
|
|
چه سگی را که پوستین نکنند
|
گفت اگر مانمش ستیزهگرست
|
|
ور کشم این حساب ازان بترست
|
زن کشی کار شیر مردان نیست
|
|
که زن از جنس هم نبردان نیست
|
بود سرهنگی از نژاد بزرگ
|
|
تند چون شیر و سهمناک چو گرگ
|
خواند شاهش به نزد خویش فراز
|
|
گفت رو کار این کنیز بساز
|
فتنه بارگاه دولت ماست
|
|
فتنه کشتن ز روی عقل رواست
|
برد سرهنگ داد پیشه ز پیش
|
|
آن پری چهره را به خانه خویش
|
خواست تا کار او بپردازد
|
|
شمعوار از تنش سر اندازد
|
آب در دیده گفتش آن دلبند
|
|
کاینچنین ناپسند را مپسند
|
مکن ار نیستی تو دشمن خویش
|
|
خون من بیگنه به گردن خویش
|
مونس خاص شهریار منم
|
|
مز کنیزانش اختیار منم
|
تا بدان حد که در شراب و شکار
|
|
جز منش کس نبود مونس و یار
|
گر ز گستاخیی که بود مرا
|
|
دیو بازیچهای نمود مرا
|
شه ز گرمی سیاستم فرمود
|
|
در هلاکم مکوش زودا زود
|
روزکی چند صبر کن به شکیب
|
|
شاه را گو به کشتمش به فریب
|
گر بدان گفته شاه باشد شاد
|
|
بکشم خون من حلالت باد
|
ور شود تنگدل ز کشتن من
|
|
ایمنی باشدت به جان و به تن
|