طالع تخت و پادشاهی او
|
|
فرخ آمد ز نیک خواهی او
|
پیش از آن راصد ستارهشناس
|
|
از پی بخت بود داشته پاس
|
اسدی بود کرده طالع تخت
|
|
طالعی پایدار و ثابت و سخت
|
آفتابی در اوج خویش بلند
|
|
در قران با عطاردش پیوند
|
زهره در ثور و مشتری در قوس
|
|
خانه از هردو گشته چون فردوس
|
در دهم ماه و در ششم بهرام
|
|
مجلس آراسته به تیغ و به جام
|
دست کیوان شده ترازوسنج
|
|
سخته از خاک تا به کیوان گنج
|
چون بدین طالع مبارک فال
|
|
رفت بر تخت شاه خوب خصال
|
از بسی لعل ریخت با در
|
|
کشتی بخت شد چو دریا پر
|
گنجداران فزون زحد شمار
|
|
گنج بر گنج ساختند نثار
|
آنکه اول سریر شاهی داشت
|
|
بیعت شهری و سپاهی داشت
|
چونکه دید آن شکوه بهرامی
|
|
کافسر و تخت شد بدو نامی
|
اول او گفتش از کهان و مهان
|
|
شاه آفاق و شهریار جهان
|
موبدانش شه جهان خواندند
|
|
خسروانش خدایگان خواندند
|
همچنین هر که آشکار و نهفت
|
|
آفرینی به قدر خود میگفت
|
شاه چون سر بلند عالم گشت
|
|
سربلندیش از آسمان بگذشت
|
خطبه عدل خویشتن برخواند
|
|
للتر ز لعل تازه فشاند
|
گفت کافسر خدای داد به من
|
|
این خدا داد شاد باد به من
|
بر خدا خوانم آفرین و سپاس
|
|
کافرین باد بر خدای شناس
|
پشت بر نعمت خدا نکنم
|
|
شکر نعمت کنم چرا نکنم
|