مقبلی را که بخت یار بود
|
|
خفتنش تا به وقت کار بود
|
به که با خواب دیده نستیزد
|
|
خسبد اما به وقت برخیزد
|
خواب من گرچه بود خوابی سخت
|
|
از سرم هم نبود خالی بخت
|
کرد بیدار بختیم یاری
|
|
دادم از خواب سخت بیداری
|
بعد ازین روی در بهی دارم
|
|
دل ز هر غفلتی تهی دارم
|
نکنم بیخودی و خودکامی
|
|
چون شدم پخته کی کنم خامی
|
مصلحان را نظر نواز شوم
|
|
مصلحت را به پیش باز شوم
|
در خطای کسی نظر نکنم
|
|
طمع مال و قصد سر نکنم
|
از گناه گذشته نارم یاد
|
|
با نمودار وقت باشم شاد
|
باشما آن کنم که باید کرد
|
|
وز شما آن خورم که شاید خورد
|
ناورم رخنه در خزینه کس
|
|
دل دشمن کنم هزینه و بس
|
نیک رای از درم نباشد دور
|
|
بد و بد رای را کنم مهجور
|
جز به نیکان نظر نیفروزم
|
|
از بدآموز بدنیاموزم
|
دور دارم ز داوری آزرم
|
|
آن کنم کز خدای دارم شرم
|
زن و فرزند و ملک و مال همه
|
|
بر من ایمنتر از شبان و رمه
|
نان کس را به زور نگشایم
|
|
بلکه نانش به نانبر افزایم
|
نبرد دیو آرزوم از راه
|
|
آرزو را گرو کنم به گناه
|
ننمایم به چشم بیننده
|
|
آنچه نپسندد آفریننده
|
چون شه این گفت ورایها شد راست
|
|
پیرتر موبد از میان برخاست
|
گفت ما را تو از خداوندی
|
|
هم خرد بخش و هم خردمندی
|