شکار کردن بهرام و داغ کردن گوران

دید شیری کشیده پنجه زور در نشسته به پشت و گردن گور
تا ز بالا در آردش به زمین شه کمان برگرفت و کرد کمین
تیری از جعبه سفته پیکان جست در زه آورد و درکشید درست
سفته بر سفت شیر و گور نشست سفت و از هردو سفت بیرون جست
تا بسوفار در زمین شد غرق پیش تیری چنان چه درع و چه درق
شیر و گور اوفتاد و گشت هلاک تیر تا پر نشست در دل خاک
شاه کان تیر برگشاد ز شست ایستاد و کمان گرفت به دست
چون عرب زخمی آنچنان دیدند در عجم شاهیش پسندیدند
هرکه دیده بر آن شکار زدی بوسه بر دست شهریار زدی
بعد از آن شیر زور خواندندش شاه بهرام گور خواندندش
چون رسیدند سوی شهر فراز قصه شیر و گور گشت دراز
گفت منذر به کار فرمایان تا به پرگار صورت آرایان
در خورنق نگاشتند به زر صورت گور زیر و شیر زبر
شه زده تیر و جسته ز اندو شکار در زمین غرق گشته تا سوفار
چون نگارنده این رقم بنگاشت هرکه آن دید جانور پنداشت
گفت بر دست شهریار جهان آفرینهای کردگار جهان