کانچه او میپزد همه خامست
|
|
تخم بیداد بد سرانجامست
|
پیش از آن حالتش به سالی بیست
|
|
چند فرزند بود و هیچ نزیست
|
حکم کردند راصدان سپهر
|
|
کان خلف را که بود زیبا چهر
|
از عجم سوی تازیان تازد
|
|
پرورشگاه در عرب سازد
|
مگر اقبال از آن طرف یابد
|
|
هرکس از بقعهای شرف یابد
|
آرد آن بقعه دولتش به مثل
|
|
گرچه گفتند للبقاع دول
|
پدر از مهر زندگانی او
|
|
دور شد زو ز مهربانی او
|
چون سهیل از دیار خویشتنش
|
|
تخت زد در ولایت یمنش
|
کس فرستاد و خواند نعمان را
|
|
لاله لعل داد بستان را
|
تا چو نعمان کند گل افشانی
|
|
گردد آن برگ لاله نعمانی
|
آلت خسرویش بر دوزد
|
|
ادب شاهیش درآموزد
|
برد نعمانش از عماری شاه
|
|
کرد آغوش خود عماری ماه
|
چشمهای را ز بحر نامیتر
|
|
داشت از چشم خود گرامیتر
|
چون برآمد چهار سال برین
|
|
گور عیار گشت شیر عرین
|
شاه نعمان نمود با فرزند
|
|
کای پسر هست خاطرم دربند
|
کاین هوا خشک وین زمین گرمست
|
|
وین ملکزاده نازک و نرمست
|
پرورشگاه او چنان باید
|
|
کز زمین سر به آسمان ساید
|
تا در آن اوج برکشد پرو بال
|
|
پرورش یابد از نسیم شمال
|
در هوای لطیف جای کند
|
|
خواب و آرام جانفزای کند
|
گوهر فطرتش بماند پاک
|
|
از بخار زمین و خشگی خاک
|