راه دروازه جهان برداشت
|
|
دوری از دور آسمان برداشت
|
میبرید از منازل فلکی
|
|
شاهراهی به شهپر ملکی
|
ماه را در خط حمایل خویش
|
|
داد سر سبزی از شمایل خویش
|
بر عطارد ز نقره کاری دست
|
|
رنگی از کوره رصاصی بست
|
زهره را از فروغ مهتابی
|
|
برقعی برکشید سیمابی
|
گرد راهش به ترکتاز سپهر
|
|
تاج زرین نهاد بر سر مهر
|
سبز پوشید چون خلیفه شام
|
|
سرخ پوشی گذاشت بر بهرام
|
مشتری را ز فرق سر تا پای
|
|
دردسر دید و گشت صندل سای
|
تاج کیوان چو بوسه زد قدمش
|
|
در سواد عبیر شد علمش
|
او خرامان چو باد شبگیری
|
|
برهیونی چو شیر زنجیری
|
هم رفیقش ز ترکتاز افتاد
|
|
هم براقش ز پویه باز افتاد
|
منزل آنجا رساند کز دوری
|
|
دید در جبرئیل دستوری
|
سر برون زد ز مهد میکائیل
|
|
به رصدگاه صوراسرافیل
|
گشت از آن تخت نیز رخت گرای
|
|
رفرف و سدره هردو ماند به جای
|
همرهان را به نیمه ره بگذاشت
|
|
راه دریای بیخودی برداشت
|
قطره بر قطره زان محیط گذشت
|
|
قطر بر قطر هر چه بود نوشت
|
چون درآمد به ساق عرش فراز
|
|
نردبان ساخت از کمند نیاز
|
سر برون زد ز عرش نورانی
|
|
در خطرگاه سر سبحانی
|
حیرتش چون خطر پذیری کرد
|
|
رحمت آمد لگام گیری کرد
|
قاب قوسین او در آن اثنا
|
|
از دنی رفت سوی او ادنی
|