به نام ایزد بخشاینده

همه را روی در خدا دیدم در خدا بر همه ترا دیدم
ای به تو زنده هر کجا جانیست وز تنور تو هر کرا نانیست
بر در خویش سرفرازم کن وز در خلق بی‌نیازم کن
نان من بی‌میانجی دگران تو دهی رزق بخش جانوران
چون به عهد جوانی از بر تو بر در کس نرفتم از در تو
همه را بر درم فرستادی من نمی‌خواستم تو می‌دادی
چون که بر درگه تو گشتم پیر ز آنچه ترسیدنیست دستم گیر
چه سخن کاین سخن خطاست همه تو مرائی جهان مراست همه
من سر گشته را ز کار جهان تو توانی رهاند باز رهان
در که نالم که دستگیر توئی در پذیرم که درپذیر توئی
راز پوشنده گرچه هست بسی بر تو پوشیده نیست راز کسی
غرضی کز تو نیست پنهانی تو بر آور که هم تو میدانی
از تو نیز ار بدین غرض نرسم با تو هم بی غرض بود نفسم
غرض آن به که از تو می‌جویم سخن آن به که با تو می‌گویم
راز گویم به خلق خوار شوم با تو گویم بزرگوار شوم
ای نظامی پناه‌پرور تو به در کس مرانش از در تو
سر بلندی ده از خداوندی همتش را به تاج خرسندی
تا به وقتی که عرض کار بود گرچه درویش تاجدار بود