بازوی تو گرچه هست کاری | از عون خدای خواه یاری | |
رای تو اگرچه هست هشیار | رای دیگران ز دست مگذار | |
با هیچ دو دل مشو سوی حرب | تا سکه درست خیزد از ضرب | |
از صحبت آن کسی بپرهیز | کو باشد گاه نرم و گه تیز | |
هرجا که قدم نهی فراپیش | باز آمدن قدم بیندیش | |
تا کار به نه قدم برآید | گر ده نکنی به خرج شاید | |
مفرست پیام داد جویان | الا به زبان راست گویان | |
در قول چنان کن استواری | کایمن شود از تو زینهاری | |
کس را به خود از رخ گشوده | گستاخ مکن نیازموده | |
بر عهد کس اعتماد منمای | تا در دل خود نیابیش جای | |
مشمار عدوی خرد را خرد | خار از ره خود چنین توان برد | |
در گوش کسی میفکن آن راز | کازرده شوی ز گفتنش باز | |
آنرا که زنی ز بیخ بر کن | وآنرا که تو برکشی میفکن | |
از هرچه طلب کنی شب و روز | بیش از همه نیکنامی اندوز | |
بر کشتن آنکه با زبونیست | تعجیل مکن اگرچه خونیست | |
بر دوری کام خویش منگر | کاقبال تواش درآرد از در | |
زاینجمله فسانها که گویم | با تو به سخن بهانه جویم | |
گرنه دل تو جهان خداوند | محتاج نشد به جنس این پند | |
زانجا که تراست رهنمائی | ناید ز تو جز صواب رائی | |
درع تو به زیر چرخ گردان | بس باد دعای نیک مردان |