از نیک و بد خودش خبر نیست
|
|
جز بر ره لیلیش گذر نیست
|
لیلی چو شد آگه از چنین حال
|
|
شد سرو بنش ز ناله چون نال
|
از طاقچه دو نرگس جفت
|
|
بر سفت سمن عقیق میسفت
|
گفتا منم آن رفیق دلسوز
|
|
کز من شده روز او بدین روز
|
از درد نیم به یک زمان فرد
|
|
فرقست میان ما در این درد
|
او بر سر کوه میکشد راه
|
|
من در بن چاه میزنم آه
|
از گوش گشاد گوهری چند
|
|
بوسید و به پیش پیر افکند
|
کاین را بستان و باز پس گرد
|
|
با او نفسی دو هم نفس گرد
|
نزدیک من آرش از ره دور
|
|
چندانکه نظر کنم در آن نور
|
حالی که بیاوری ز راهش
|
|
بنشان به فلان نشانه گاهش
|
نزدیک من آی تا من آیم
|
|
پنهان به رخش نظر گشایم
|
بینم که چه آب و رنگ دارد
|
|
در وزن وفا چه سنگ دارد
|
باشد که ز گفتهای خویشم
|
|
خواند دو سه بیت تازه پیشم
|
گردد گره من اوفتاده
|
|
از خواندن بیت او گشاده
|
پیر آن در سفته بر کمر بست
|
|
زان در نسفته رخت بربست
|
دستی سلب خلل ندیده
|
|
برد از پی آن سلب دریده
|
شد کوه به کوه تیز چون باد
|
|
گاهی به خراب و گه به آباد
|
روزی دو سه جستش اندران بوم
|
|
واحوال ویش نگشت معلوم
|
تا عاقبتش فتاده بر خاک
|
|
در دامن کوه یافت غمناک
|
پیرامون او درندهای چند
|
|
خازن شده چون خزینه را بند
|