تو رفته به باد داده خرمن
|
|
من مانده چنین به کام دشمن
|
تا در من و در تو سکهای هست
|
|
این سکه بد رها کن از دست
|
تو رود زنی و من زنم ران
|
|
تو جامه دری و من درم جان
|
عشق ارز تو آتشی برافروخت
|
|
دل سوخت ترا مرا جگر سوخت
|
نومید مشو ز چاره جستن
|
|
کز دانه شگفت نیست رستن
|
کاری که نه زو امیدداری
|
|
باشد سبب امیدواری
|
در نومیدی بسی امید است
|
|
پایان شب سیه سپید است
|
با دولتیان نشین و برخیز
|
|
زین بخت گریز پای بگریز
|
آواره مباد دولت از دست
|
|
چون دولت هست کام دل هست
|
دولت سبب گره گشائیست
|
|
پیروزه خاتم خدائیست
|
فتحی که بدو جهان گشادند
|
|
در دامن دولتش نهادند
|
گر صبر کنی به صبر بیشک
|
|
دولت به تو آید اندک اندک
|
دریا که چنین فراخ رویست
|
|
پالایش قطرهای جویست
|
وان کوه بلند کابرناکست
|
|
جمع آمده ریزههای خاکست
|
هان تانشوی به صابری سست
|
|
گوهر به درنگ میتوان جست
|
بیرای مشوی که مرد بیرای
|
|
بیپای بود چو کرم بیپای
|
روباه ز گرگ بهره زان برد
|
|
کین رای بزرگ دارد آن خرد
|
دل را به کسی چه بایدت داد
|
|
کو ناوردت به سالها یاد
|
او بیتو چو گل تو پای در گل
|
|
او سنگ دل و تو سنگ بر دل
|
گر با تو حدیث او بگویند
|
|
رسوائی کار تو بجویند
|