بردن پدر مجنون را به خانه کعبه

چون رایت عشق آن جهانگیر شد چون مه لیلی آسمان گیر
هرروز خمیده نام تر گشت در شیفتگی تمامتر گشت
هر شیفتگی کز آن نورداست زنجیر بر صداع مرد است
برداشته دل ز کار او بخت درمانده پدر به کار او سخت
می‌کرد نیایش از سر سوز تازان شب تیره بردمد روز
حاجت گاهی نرفته نگذاشت الا که برفت و دست برداشت
خویشان همه در نیاز با او هر یک شده چاره‌ساز با او
بیچارگی ورا چو دیدند در چاره‌گری زبان کشیدند
گفتند به اتفاق یک سر کز کعبه گشاده گردد این در
حاجت گه جمله جهان اوست محراب زمین و آسمان اوست
پذرفت که موسم حج آید ترتیب کند چنانکه باید
چون موسم حج رسید برخاست اشتر طلبید و محمل آراست
فرزند عزیز را به صد جهد بنشاند چو ماه در یکی مهد
آمد سوی کعبه سینه پرجوش چون کعبه نهاد حلقه بر گوش
گوهر به میان زر برآمیخت چون ریگ بر اهل ریگ می‌ریخت
شد در رهش از بسی خزانه آن خانه گنج گنج خانه
آندم که جمال کعبه دریافت دریافتن مراد بشتافت
بگرفت به رفق دست فرزند در سایه کعبه داشت یکچند
گفت ای پسر این نه جای بازیست بشتاب که جای چاره سازیست
در حلقه کعبه کن دست کز حلقه غم بدو توان رست