ساقی به کجا که میپرستم | تا ساغر می دهد به دستم | |
آن می که چو اشک من زلالست | در مذهب عاشقان حلالست | |
در می به امید آن زنم چنگ | تا باز گشاید این دل تنگ | |
شیریست نشسته بر گذرگاه | خواهم که ز شیر گم کنم راه | |
زین پیش نشاطی آزمودم | امروز نه آنکسم که بودم | |
این نیز چو بگذرد ز دستم | عاجزتر از این شوم که هستم | |
ساقی به من آور آن می لعل | کافکند سخن در آتشم نعل | |
آن می که گرهگشای کارست | با روح چو روح سازگارست |
□
گر شد پدرم به سنت جد | یوسف پسر زکی موید | |
با دور به داوری چه کوشم | دورست نه جور چون خروشم | |
چون در پدران رفته دیدم | عرق پدری ز دل بریدم | |
تا هرچه رسر ز نیش آن نوش | دارم به فریضه تن فراموش | |
ساقی منشین به من ده آن می | کز خون فسرده برکشد خوی | |
آن می که چو گنگ از آن بنوشد | نطقش به مزاج در بجوشد |
□
گر مادر من رئیسه کرد | مادر صفتانه پیش من مرد | |
از لابهگری کرا کنم یاد | تا پیش من آردش به فریاد | |
غم بیشتر از قیاس خورداست | گردابه فزون ز قد مرد است | |
زان بیشتر است کاس این درد | کانرا به هزار دم توان خورد | |
با این غم و درد بیکناره | داروی فرامشیست چاره | |
ساقی پی بار گیم ریش است | می ده که ره رحیل پیش است |