کان از کف او خراب گشته
|
|
بحر از کرمش سرای گشته
|
زین سو ظفرش جهان ستاند
|
|
زان سو کرمش جهان فشاند
|
گیرد به بلا رک روانه
|
|
بخشد به جناح تازیانه
|
کوثر چکد از مشام بختش
|
|
دوزخ جهد از دماغ لختش
|
خورشید ممالک جهانست
|
|
شایسته بزم و رزم از آنست
|
مریخ به تیغ و زهره با جام
|
|
بر راست و چپش گرفته آرام
|
زهره دهدش به جام یاری
|
|
مریخ کند سلیح داری
|
از تیغش کوه لعل خیزد
|
|
وز جام چو کوه لعل ریزد
|
چون بنگری آن دو لعل خونخوار
|
|
خونی و مییست لعل کردار
|
لطفش بگه صبوح ساقی
|
|
لطفیست چنانکه باد باقی
|
زخمش که عدو به دوست مقهور
|
|
زخمیست که چشم زخم ازو دور
|
در لطف چو باد صبح تازد
|
|
هرجا که رسد جگر نوازد
|
در زخم چو صاعقه است قتال
|
|
بر هر که فتاد سوخت در حال
|
لطف از دم صبح جان فشانتر
|
|
زخم از شب هجر جانستانتر
|
چون سنجق شاهیش بجنبد
|
|
پولادین صخره را بسنبد
|
چون طره پرچمش بلرزد
|
|
غوغای زمین جوی نیرزد
|
در گردش روزگار دیر است
|
|
کاتش زبر است و آب زیر است
|
تا او شده شهسوار ابرش
|
|
بگذشت محیط آب از آتش
|
قیصر به درش جنیبه داری
|
|
فغفور گدای کیست باری
|
خورشید بدان گشادهروئی
|
|
یک عطسه بزم اوست گوئی
|