نعت پیغمبر اکرم (ص)

ای شاه سوار ملک هستی سلطان خرد به چیره دستی
ای ختم پیمبران مرسل حلوای پسین و ملح اول
نوباوه باغ اولین صلب لشکرکش عهد آخرین تلب
ای حاکم کشور کفایت فرمانده فتوی ولایت
هرک آرد با تو خودپرستی شمشیر ادب خورد دو دستی
ای بر سر سدره گشته راهت وی منظر عرش پایگاهت
ای خاک تو توتیای بینش روشن بتو چشم آفرینش
شمعی که نه از تو نور گیرد از باد بروت خود بمیرد
ای قائل افصح القبایل یک زخمی اوضح الدلایل
دارنده حجت الهی داننده راز صبحگاهی
ای سید بارگاه کونین نسابه شهر قاب قوسین
رفته ز ولای عرش والا هفتاد هزار پرده بالا
ای صدر نشین عقل و جان هم محراب زمین و آسمان هم
گشته زمی آسمان ز دینت نی‌نی شده آسمان زمینت
ای شش جهه از تو خیره مانده بر هفت فلک جنیبه رانده
شش هفت هزار سال بوده کین دبدبه را جهان شنوده
ای عقل نواله پیچ خوانت جان بنده نویس آستانت
هر عقل که بی تو عقل برده هر جان که نه مرده تو مرده
ای کینت و نام تو موید بوالقاسم وانگهی محمد
عقل ارچه خلیفه شگرف است بر لوح سخن تمام حرف است