مهین بانو دلش دادی شب و روز
|
|
بدان تا نشکند ماه دل افروز
|
یکی روزش به خلوت پیش خود خواند
|
|
که عمرش آستین بر دولت افشاند
|
کلید گنجها دادش که بر گیر
|
|
که پیشت مرد خواهد مادر پیر
|
در آمد کار اندامش به سستی
|
|
به بیماری کشید از تن درستی
|
چو روزی چند بروی رنج شد چیر
|
|
تن از جان سیر شد جان از جهان سیر
|
جهان از جان شیرینش جدا کرد
|
|
به شیرین هم جهان هم جان رها کرد
|
فرو شد آفتابش در سیاهی
|
|
بنه در خاک برد از تخت شاهی
|
چنین است آفرینش را ولایت
|
|
که باشد هر بهاری را نهایت
|
نیامد شیشهای از سنگ در دست
|
|
که باز آن شیشه را هم سنگ نشکست
|
فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی
|
|
گهی شیشه کند گه شیشهبازی
|
به اول عهد زنبور انگبین کرد
|
|
به آخر عهد باز آن انگبین خورد
|
بدین قالب که بادش در کلاهست
|
|
مشو غره که مشتی خاک را هست
|
ز بادی کو کلاه از سر کند دور
|
|
گیاه آسوده باشد سرو رنجور
|
بدین خان کو بنا بر باد دارد
|
|
مشو غره که بد بنیاد دارد
|
چه میپیچی درین دام گلو پیچ
|
|
که جوزی پوده بینی در میان هیچ
|
چو روباهان و خرگوشان منه گوش
|
|
به روبه بازی این خواب خرگوش
|
بسا شیر شکار و گرگ جنگی
|
|
که شد در زیر این روبه پلنگی
|
نظر کردم ز روی تجربت هست
|
|
خوشیهای جهان چون خارش دست
|
به اول دست را خارش خوش افتد
|
|
به آخر دست بر دست آتش افتد
|
همیدون جام گیتی خوشگوار است
|
|
به اول مستی و آخر خمار است
|