در پژوهش این کتاب

اگر هشیار اگر مخمور باشی چنان زی کز تعرض دور باشی
هزارت مشرف بی‌جامگی هست به صد افغان کشیده سوی تو دست
به غفلت بر میاور یک نفس را مدان غافل ز کار خویش کس را
نصیحت‌های هاتف چون شنیدم چون هاتف روی در خلوت کشیدم
در آن خلوت که دل دریاست آنجا همه سرچشمه‌ها آنجاست آنجا
نهادم تکیه گاه افسانه‌ای را بهشتی کردم آتش خانه‌ای را
چو شد نقاش این بتخانه دستم جز آرایش بر او نقشی نبستم
اگر چه در سخن کاب حیاتست بود جایز هر آنچه از ممکنات است
چو بتوان راستی را درج کردن دروغی را چه باید خرج کردن
ز کژ گوئی سخن را قدر کم گشت کسی کو راستگو شد محتشم گشت
چو صبح صادق آمد راست گفتار جهان در زر گرفتش محتشم‌وار
چو سرو از راستی بر زد علم را ندید اندر خزان تاراج غم را
مرا چون مخزن‌الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی
ولیکن در جهان امروز کس نیست که او را درهوس نامه هوس نیست
هوس پختم به شیرین دستکاری هوس ناکان غم را غمگساری
چنان نقش هوس بستم بر او پاک که عقل از خواندنش گردد هوسناک
نه در شاخی زدم چون دیگران دست که بروی جز رطب چیزی توان بست
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست وزان شیرین‌تر الحق داستان نیست
اگر چه داستانی دلپسند است عروسی در وقایه شهربند است
بیاضش در گزارش نیست معروف که در بردع سوادش بود موقوف