ستایش اتابک اعظم شمس‌الدین ابوجعفر محمدبن ایلدگز

دو عالم را بدین یک جان سپرده است چو جانش هست نتوان گفت مرده است
جهان زنده بدین صاحبقرانست درین شک نیست کو جان جهانست
جز این یکسر ندارد شخص عالم مبادا کز سرش موئی شود کم
کس از مادر بدین دولت نزاده است حبش تا چین بدین دولت گشاده است
فکنده در عراق او باده در جام فتاده هیبتش در روم و در شام
صلیب زنگ را بر تارک روم به دندان ظفر خائیده چون موم
سیاه روم را کز ترک شد پیش به هندی تیغ کرده هندوی خویش
شکارستان او ابخاز و دربند شبیخونش به خوارزم و سمرقند
ز گنجه فتح خوزستان که کرده است؟ ز عمان تا به اصفاهان که خورده است؟
ممیراد این فروغ از روی این ماه میفتاد این کلاه از فرق این شاه
هر آن چیزی که او را نیست مقصود به آتش سوخته گر هست خود عود
هر آنکس کز جهان با او زند سر در آب افتاد اگر خود هست شکر
هر آن شخصی که او را هست ازو رنج به زیر خاک باد ار خود بود گنج