ستایش اتابک اعظم شمس‌الدین ابوجعفر محمدبن ایلدگز

ببارش تیغ او چون آهنین میغ کلید هفت کشور نام آن تیغ
جهت شش طاق او بر دوش دارد فلک نه حلقه هم در گوش دارد
جهان چون مادران گشته مطیعش بنام عدل زاده چون ربیعش
خبرهائی که بیرون از اثیر است به کشف خاطر او در ضمیر است
کدامین علم کو در دل ندارد کدام اقبال کو حاصل ندارد
به سر پنجه چو شیران دلیر است بدین شیر افکنی یارب چه شیر است؟
نه با شیری کسی را رنجه دارد نه از شیران کسی هم پنجه دارد
سنانش از موی باریکی سترده ز چشم موی بینان موی برده
ز هر مقراضه کو چون صبح رانده عدو چون میخ در مقراض مانده
زهر شمشیر کو چون صبح جسته مخالف چون شفق در خون نشسته
سمندش در شتاب آهنگ بیشی فلک را هفت میدان داده پیشی
زمین زیر عنانش گاو ریش است اگر چه هم عنان گاومیش است
کله بر چرخ دارد فرق بر ماه کله داری چنین باید زهی شاه
همه عالم گرفت از نیک رائی چنین باشد بلی ظل خدائی
سیاهی و سپیدی هر چه هستند گذشت از کردگار او را پرستند
زره‌پوشان دریای شکن گیر به فرق دشمنش پوینده چون تیر
طرفداران کوه آهنین چنگ به رجم حاسدش برداشته سنگ
گلوی خصم وی سنگین درایست چو مقناطیس از آن آهنربایست
نشد غافل ز خصم آگاهی اینست نخسبد شرط شاهنشاهی اینست
اتابیک ایلد گز شاه جهان گیر که زد بر هفت کشور چار تکبیر