عنقا بشد و فر هماییش بماند | زیبندهی تخت پادشاییش بماند | |
گر مه بگرفت صبح صادق بدمید | ور شمع برفت روشناییش بماند |
□
نه هر که طراز جامه بر دوش کند | خود را ز شراب کبر مدهوش کند | |
بدعهد بود که یار درویشی را | در حال توانگری فراموش کند |
□
فرزانه رضای نفس رعنا نکند | تا خیره نگردد و تمنا نکند | |
ابریق اگر آب تا به گردن نکنی | بیرون شدن از لوله تقاضا نکند |
□
آن گل که هنوز نو به دست آمده بود | نشکفته تمام باد قهرش بربود | |
بیچاره بسی امید در خاطر داشت | امید دراز و عمر کوتاه چه سود؟ |
□
افسوس بر آن دل که سماعش نربود | سنگست و حدیث عشق با سنگ چه سود؟ | |
بیگانه ز عشق را حرامست سماع | زیرا که نیاید بجز از سوخته دود |
□
با گل به مثل چو خار میباید بود | با دشمن، دوستوار میباید بود | |
خواهی که سخن ز پرده بیرون نرود | در پرده روزگار میباید بود |
□
در در نظر و گهر در انبار بود | آنجا همه کس یار وفادار بود | |
یار آن یار است که در بلا یار بود | . . . | |
داد طرب از عمر بده تا برود | تا ماه برآید و ثریا برود | |
ور خواب گران شود بخسبیم به صبح | چندانکه نماز چاشت از ما برود |
□
دریاب کزین جهان گذر خواهد بود | وین حال به صورتی دگر خواهد بود | |
گر خو همه خلق زیردستان تواند | دست ملکالموت زبر خواهد بود |
□
گر تیر جفای دشمنان میآید | دلتنگ مشو که دوست میفرماید | |
بر یار ذلیل هر ملامت کید | چون یار عزیز میپسندد شاید |