در اخلاق و موعظه

ای قدر بلند آسمان پیش تو خرد گوی ظفر از هر که جهان خواهی برد
دشمن چه کری کند که خونش ریزی از چشم عنایتش بینداز که مرد

شاها سم اسبت آسمان می‌سپرد از کید حسود و چشم بد غم نخورد
لیکن تو جهان فضل و جود و هنری اسبی نتواند هر که کند او ببرد

ظلم از دل و دست ملک نیرو ببرد عادل ز زمانه نام نیکو ببرد
گر تقویت ملک بری ملک بری ور تو نکنی هر که کند او ببرد

از می طرب افزاید و مردی خیزد وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد
در باده‌ی سرخ پیچ و در روی سپید کز خوردن سبزه، روی زردی خیزد

نادان همه جا با همه کس آمیزد چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد

هر کس که درست قول و پیمان باشد او را چه غم از شحنه و سلطان باشد
وان خبث که در طبیعت ثعبانست او را به از ان نیست که پنهان باشد

هر دولت و مکنت که قضا می‌بخشد در وهم نیاید که چرا می‌بخشد
بخشنده نه از کیسه‌ی ما می‌بخشد ملک آن خداست تا کرا می‌بخشد

بس چون تو ملک زمانه بر تخت نشاند هر یک به مراد خویشتن ملکی راند
از جمله بماند و دور گیتی به تو داد دریاب که از تو هم چنین خواهد ماند

نه هر که ستم بر دگری بتواند بیباک چنانکه می‌رود می‌راند
پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند

مردان همه عمر پاره بردوخته‌اند قوتی به هزار حیله اندوخته‌اند
فردای قیامت به گناه ایشان را شاید که نسوزند که خود سوخته‌اند