تا مگر گردد از ایادی تو | تنگم از مرده ریگ مردم پر | |
چون نبودیم در خور خدمت | گفت عفوت که السلامة مر | |
بندگی درت کنم چندی | بیریا همچو ایبک و سنقر | |
ترک کردیم خدمت و خلعت | نه دیار عرب نه شیر شتر |
□
برای ختم سخن دست بر دعا داریم | امیدوار قبول از مهیمن غفار | |
همیشه تا که فلک را بود تقلب دور | مدام تا که زمین را بود ثبات و قرار | |
ثبات عمر تو باد و دوام عافیتت | نگاهداشته از نائبات لیل و نهار | |
تو حاکم همه آفاق وآنکه حاکم تست | ز بخت و تخت جوانی و ملک برخوردار |
□
به قفل و پرهی زرین همی توان بستن | زبان خلق و به افسون دهان شیدا مار | |
تبرک از در قاضی چو بازش آوردی | دیانت از در دیگر برون شود ناچار |
□
بردند پیمبران و پاکان | از بیادبان جفای بسیار | |
دل تنگ من که پتک و سندان | پیوسته درم زنند و دینار | |
قدر زر و سیم کم نگردد | و آهن نشود بزرگ مقدار |
□
حدیث وقف به جایی رسید در شیراز | که نیست جز سلسل البول را در او ادرار | |
فقیه گرسنه تحصیل چون تواند کرد | مگر به روز گدایی کند، به شب تکرار |
□
چو رنج برنتوانی گرفتن از رنجور | قدم ز رفتن و پرسیدنش دریغ مدار | |
هزار شربت شیرین و میوهی مشموم | چنان مفید نباشد که بوی صحبت یار |
□
خداوند کشور خطا میکند | شب و روز ضایع به خمر و خمار | |
جهانبانی و تخت کیخسروی | مقامی بزرگست کوچک مدار | |
که گر پای طفلی برآید به سنگ | خدای از تو پرسد به روز شمار |