برفت آن گلبن خرم به بادی
|
|
دریغی ماند و فریادی و یادی
|
زمانی چشم عبرتبین بخفتی
|
|
گردش سیلاب خون باز ایستادی
|
چه شاید گفت دوران زمان را
|
|
نخواهد پرورید این سفله زادی
|
نیارد گرش گیتی دگر بار
|
|
چنان صاحبدلی فرخنژادی
|
خردمندان پیشین راست گفتند
|
|
مرا خود کاشکی مادر نزادی
|
نبودی دیدگانم تا ندیدی
|
|
چنین آتش که در عالم فتادی
|
نکوخواهان تصور کرده بودند
|
|
که آمد پشت دولت را ملاذی
|
تن گردنکشش را وقت آن بود
|
|
که تاج خسروی بر سر نهادی
|
چه روز آمد درخت نامبردار
|
|
که بستان را بهار و میوه دادی
|
مگر چشم بدان اندر کمین بود
|
|
ببرد از بوستانش تند بادی
|
نمیدانم حدیث نامه چونست
|
|
همی بینم که عنوانش به خونست
|
پس از مرگ جوانان گل مماناد
|
|
پس از گل در چمن بلبل مخواناد
|
کس اندر زندگانی قیمت دوست
|
|
نداند کس چنین قیمت مداناد
|
به حسرت در زمین رفت آن گل نو
|
|
صبا بر استخوانش گل دماناد
|
به تلخی رفت از دنیای شیرین
|
|
زلال کام در حلقش چکاناد
|
سرآمد روزگار سعد بوبکر
|
|
خداوندش به رحمت در رساناد
|
جزای تشنه مردن در غریبی
|
|
شراب از دست پیغمبر ستاناد
|
در آن عالم خدای از عالم غیب
|
|
نثار رحمتش بر سر فشاناد
|