نه هر چه جانورند آدمیتی دارند
|
|
بس آدمی که درین ملک نقش دیوارند
|
سیاه سیم زراندوده چون به بوته برند
|
|
خلاف آن به در آید که خلق پندارند
|
کسان به چشم تو بیقیمتند و کوچک قدر
|
|
که پیش اهل بصیرت بزرگ مقدارند
|
برادران لحد را زبان گفتن نیست
|
|
تو گوش باش که با اهل دل به گفتارند
|
که زینهار به کشی و ناز بر سر خاک
|
|
مرو که همچو تو در زیر خاک بسیارند
|
به خواب و لذت و شهوت گذاشتند حیات
|
|
کنون که زیر زمین خفتهاند بیدارند
|
که التفات کند عذر کاین زمان گویند
|
|
کجا به خوشه رسد تخم کاین زمان کارند
|
هزار جان گرامی فدای اهل نظر
|
|
که مال منصب دنیا به هیچ نشمارند
|
کرا نمیکند این پنجروزه دولت و ملک
|
|
که بگذرند و به ابنای دهر بگذارند
|
طمع مدار ز دنیا سر هوا و هوس
|
|
که پر شود مگرش خاک بر سر انبارند
|
دعای بد نکنم بر بدان که مسکینان
|
|
به دست خوی بد خویشتن گرفتارند
|
به جان زندهدلان سعدیا که ملک وجود
|
|
نیرزد آنکه وجودی ز خود بیازارند
|