غافلند از زندگی مستان خواب
|
|
زندگانی چیست مستی از شراب
|
تا نپنداری شرابی گفتمت
|
|
خانه آبادان و عقل از وی خراب
|
از شراب شوق جانان مست شو
|
|
کانچه عقلت میبرد شرست و آب
|
قرب خواهی گردن از طاعت مپیچ
|
|
جامگی خواهی سر از خدمت متاب
|
خفته در وادی و رفته کاروان
|
|
ترسمش منزل نبیند جز به خواب
|
تا نپاشی تخم طاعت، دخل عیش
|
|
برنگیری، رنج بین و گنج یاب
|
چشمهی حیوان به تاریکی درست
|
|
لل اندر بحر و گنج اندر خراب
|
هر که دایم حلقه بر سندان زند
|
|
ناگهش روزی بباشد فتح باب
|
رفت باید تا به کام دل رسند
|
|
شب نشستن تا برآید آفتاب
|
سعدیا گر مزد خواهی بیعمل
|
|
تشنه خسبد کاروانی در سراب
|