فرو رفت جم را یکی نازنین | کفن کرد چون کرمش ابریشمین | |
به دخمه برآمد پس از چند روز | که بر وی بگرید به زاری و سوز | |
چو پوسیده دیدش حریرین کفن | به فکرت چنین گفت با خویشتن | |
من از کرم برکنده بودم به زور | بکندند از او باز کرمان گور | |
دو بیتم جگر کرد روزی کباب | که میگفت گویندهای با رباب: | |
دریغا که بی ما بسی روزگار | بروید گل و بشکفد نوبهار | |
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت | برآید که ما خاک باشیم و خشت |