حکایت فریدون و وزیر و غماز

ز نادانی و تیره رایی که اوست خلاف افگند در میان دو دوست
کنند این و آن خوش دگر باره دل وی اندر میان کور بخت و خجل
میان دو کس آتش افروختن نه عقل است و خود در میان سوختن
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید که از هر که عالم زبان درکشید
بگوی آنچه دانی سخن سودمند وگر هیچ کس را نیاید پسند
که فردا پیشمان برآرد خروش که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟