ز نادانی و تیره رایی که اوست | خلاف افگند در میان دو دوست | |
کنند این و آن خوش دگر باره دل | وی اندر میان کور بخت و خجل | |
میان دو کس آتش افروختن | نه عقل است و خود در میان سوختن | |
چو سعدی کسی ذوق خلوت چشید | که از هر که عالم زبان درکشید | |
بگوی آنچه دانی سخن سودمند | وگر هیچ کس را نیاید پسند | |
که فردا پیشمان برآرد خروش | که آوخ چرا حق نکردم به گوش؟ |