یکی تشنه میگفت و جان میسپرد | خنک نیکبختی که در آب مرد | |
بدو گفت نابالغی کای عجب | چو مردی چه سیراب و چه خشک لب | |
بگفتا نه آخر دهان تر کنم | که تا جان شیرینش در سر کنم؟ | |
فتد تشنه در آبدان عمیق | که داند که سیراب میرد غریق | |
اگر عاشقی دامن او بگیر | وگر گویدت جان بده، گو بگیر | |
بهشت تن آسانی آنگه خوری | که بر دوزخ نیستی بگذری | |
دل تخم کاران بود رنج کش | چو خرمن برآید بخسبند خوش | |
در این مجلس آن کس به کامی رسید | که در دور آخر به جامی رسید |