شنیدم که مردی است پاکیزه بوم
|
|
شناسا و رهرو در اقصای روم
|
من و چند سالوک صحرا نورد
|
|
برفتیم قاصد به دیدار مرد
|
سرو چشم هر یک ببوسید و دست
|
|
به تمکین و عزت نشاند و نشست
|
زرش دیدم و زرع و شاگرد و رخت
|
|
ولی بی مروت چوبی بر درخت
|
به لطف و لبق گرم رو مرد بود
|
|
ولی دیگدانش عجب سرد بود
|
همه شب نبودش قرار هجوع
|
|
ز تسبیح و تهلیل و ما را ز جوع
|
سحرگه میان بست و در باز کرد
|
|
همان لطف و پرسیدن آغاز کرد
|
یکی بد که شیرین و خوش طبع بود
|
|
که با ما مسافر در آن ربع بود
|
مرا بوسه گفتا به تصحیف ده
|
|
که درویش را توشه از بوسه به
|
به خدمت منه دست بر کفش من
|
|
مرا نان ده و کفش بر سر بزن
|
به ایثار مردان سبق بردهاند
|
|
نه شب زندهداران دل مردهاند
|
همین دیدم از پاسبان تتار
|
|
دل مرده وچشم شب زندهدار
|
کرامت جوانمردی و نان دهی است
|
|
مقالات بیهوده طبل تهی است
|
قیامت کسی بینی اندر بهشت
|
|
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت
|
به معنی توان کرد دعوی درست
|
|
دم بی قدم تکیه گاهی است سست
|