شنیدم که یک بار در حلهای | سخن گفت با عابدی کلهای | |
که من فر فرماندهی داشتم | به سر بر کلاه مهی داشتم | |
سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق | گرفتم به بازوی دولت عراق | |
طمع کرده بودم که کرمان خورم | که ناگه بخوردند کرمان سرم | |
بکن پنبهی غفلت از گوش هوش | که از مردگان پندت آید به گوش |