- ۴۱ ای قول دل به رفیعالدرجات
- ۴۲ عیسی لب است یار و دم از من دریغ داشت
- ۴۳ دست قبا در جهان نافه گشای آمده است
- ۴۴ ای باد صبح بین که کجا میفرستمت
- ۴۵ لعل او بازار جان خواهد شکست
- ۴۶ دیدی که یار چون ز دل ما خبر نداشت
- ۴۷ رخ تو رونق قمر بشکست
- ۴۸ از حال خود شکسته دلان را خبر فرست
- ۴۹ زان زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست
- ۵۰ روی تو دارد ز حسن آنچه پری آن نداشت
- ۵۱ به باغ وصل تو خاری، رقیب صد ورد است
- ۵۲ تیره زلفا بادهی روشن کجاست
- ۵۳ دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست
- ۵۴ شمع شبها بجز خیال تو نیست
- ۵۵ سر سودای تو را سینهی ما محرم نیست
- ۵۶ ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست
- ۵۷ بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت
- ۵۸ شوری ز دو عشق در سر ماست
- ۵۹ دل شد از دست و نه جای سخن است
- ۶۰ آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست